غروب شد بیا ؛ غروب شد بیا

بیا و خانه ی دلم را رو شن کن بیا که که دریچه های قلبم دوریت را احساس میکنند و نیاز مند تو  اند.

بیا

که دستانم نیاز مند ان هستند که در اغوش گرم دستان تو قرار بگیرند؛

بیا ؛بیا

که تک چراغ وجودم با حضور تو رو شن می ماند و پر نور می شود

هان با توام ؛با تو ای بهترین جلوه ی خداداد با تو

گوش کن

به صدایم گوش کن

به صدای که نه تنها از حنجره ام بلکه از تک تک سلول های بدنم می اید

گوش کن

که چگونه صدایت می زنند و تو را می خوانند امید فردا ها ی من

بهترینم

بیا تا با تو بگویم

با تو از دلتنگی هایم از لحظه های سرد بی تو بودن بگویم

بگویم که چگونه لحظه لحظه ی این تنهایی مرگ بار را سپری کردم

بیا ؛بیا

که حضورت ارامش بخش وجودم است بیا

روز ها به انتظارت می نشینم تا که صدای قلبم نوید امدنت را به من بدهند

آفتاب گردون